چگونه میتوان تضمین کرد؛ که اتفاقِ روی داده در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهران، در اماکنی دیگر تکرار نشود؟
پاسخ: تضمینی وجود ندارد. چرا که «با مقدمات همیشگی، نمیتوان به نتایجی تازه و متفاوت دست یافت».
ترکیبِ آرد با آب و مایه و نمک، یحتمل لواش آفرین شود ولی منجر به خلقِ فسنجان نخواهد شد و شک نکنیم که ویزیتورِ بینوای برف و یخ در آلاسکا، دشت نکرده و دست خالی، به خانه بازخواهد گشت.
آن چه که در آن مکان روی داد، موضوعی تکراری از جنس موارد مشابه بود و میتوان مساله را به شکل فردی دید؟
خیر.
موضوع فراتر از حجاب و فرد است و نباید آن را به یک عصیان و هنجارشکنی تحریک شده و تحریککننده تقلیل داد. در ادامه، خواهم گفت که به باور من، باید از کادر عکس فراتر رفت و به مرزهای اندیشهی سیاسی پرداخت.
شما را نمیدانم؛ ولی من شخصا در آن عکس، بیشتر روی آن خانم چادری متمرکز شدم. دوست داشتم میتوانستم وارد عکس شوم، قدمی به سوی او بردارم و بگویم: «این خانم رو بغل کنید و چادرتون رو بندازید روی دوشش».
بغل کردن نه به عزم دستگیری و حذف از صحنه، بلکه بغل کردنی از جنسِ مراقبت، پوشاندن و حفظ.
اگر آن چادر در آن صحنه چنین کارکردی ندارد، پس به چه دردی میخورد؟
اگر آن خانم چادری در آن صحنه نمیتواند چنین ابتکار عملی به خرج دهد؛ ایرادِ کار کجاست؟
آیا او شوکه شده و برای مدیریتِ چنین صحنهای، آموزش ندیده، تربیت نشده و حالا دچار غافلگیری و بهت شده است؟ نه به گمانم!
دوست ندارم نیت خوانی کنم. ولی به احتمال قوی، ذهنیت او چنین است: «بگذار وقاحتش دیده شود، بگذار مشخص شود اینها دنبال چه هستند».
نمیدانم…ممکن است این یک ذهن خوانی بدبینانه باشد و یا عین واقعیت. اما از یک چیز مطمئن هستم؛ آن خانمِ چادری، آن زنِ هنجارشکن را «دیگری» میپندارد و حاضر نیست قبول کند که با او جمع شود و او را «هموطن» بداند. این همان ایستگاهی است که ما را به جایی اندوهبار میرساند، به مقصدی به نام «تکرار».
آیا فضیلتی در تکرار هست؟ خیر. ولی پافشاری و لجاجت هست. لجاجتی که در تجارب پیشین هم «تغییر» مثبتی به دنبال نیاورده و نهایتا به چنین جایی ختم میشود: مارکِ بیمارِ روانی زدن، حبس طولانی مدت، کار در غسالخانه یا حتی ممکن است کار برسد به تازیانه و احکام دیگر. خب… بعدش چه؟ آیا بینش و معرفت خاصی لازم است که صرفا از ابزار مجازات استفاده کنیم و یکی را «خودی» پنداتشه و او را برکشیم و و آن یکی را «دیگری» پنداشته و طرد کنیم؟ خیر. هرگز هیچ هنر و معرفتی در این رویکرد سرشار از اخم و عتاب و تنهایی وجود ندارد.
بگذارید سوال را فراتر ببرم و بگویم که چرا زومِ من روی آن خانم چادری رفت.
اساسا ما با چه چیزی روبرو هستیم؟ یک هنجارشکنی موردی که ممکن است در هر سرزمین دیگری روی دهد و در آن «عاملیت» فرد، از هر فاکتور دیگری مهمتر باشد؟
آیا میتوان در نظام حکمرانی و چند و چون تعامل جامعه و حکمرانان، راهی یافت که این تابلو را به درستی تاویل کند؟ به گمانم آری. شخصا به عنوان یک دانشجوی علوم اجتماعی؛ علاوه بر اقدام آن خانم دانشجو که هنوز هم نمیدانم از جنس «کنش» است یا «واکنش»، در چنین ماجرایی، بیشتر به دنبال تلاش برای تحلیل مفاهیم «نقش»، «کارکرد» و «نهاد» هستم.
میخواهم بفهمم؛ نقش هر کدام از عوامل فرد، خانواده، جامعه، نظام آموزشی و نظام حکمرانی چیست و نهادهای برساختهی نظام حکمرانی در این معادله، چه کارد یا «ناکارکردی» قابل تفسیری دارند.
میخواهم بفهمم؛ در یک دانشگاه ایرانی، که واحدها و نهادهایی همچون «حراست»، «معاونت دانشجویی»، «نهاد نمایندگی رهبری» و انواع و اقسام تشکلهای دینی و و فرهنگی و بسیجی وجود دارند، غایتِ اساسی چیست؟ صرفا خلق یک بافتار و نظم واحد و هم شکل است؟ اگر چنین باشد که واقعا هیچکدام از این نهادها، کارکرد معین و موفقی نداشتهاند! لابد در ردّ چنین ادعایی استدلال میکنید که صدها هزار دانشجوی دیگر، پوشش قابل قبول و حتی مطلوب دارند و تنشی روی نداده است. بسیار خب… ولی سوال اینجاست: آیا این نهادها در جمع دانشجویان مقبولیت فراگیر و گسترده دارند؟ خیر. قاعدتا ندارند. اگر در تمام دانشگاهها، صرفا فرزندان خانوادههای کاملا نزدیک به گفتمانِ ارزشی حکومت دور و بر این نهادها جمع شوند و دانشجویانِ خارج از زیر چتر، «دیگری» پنداشته شوند، چه لطف و فضیلتی در صرف این هزینهها و اعتباراتِ گزاف است؟
اگر قائل به دو نوع دانشجوی خودی و دیگری هستید؛ چرا باید نهادهای دینی و فرهنگی دانشگاهها، با بودجه و تشکیلات و نیرو و منابع انسانی فعالیت کنند؟ در هر صورت، آن بچه مذهبی و دانشجوی نزدیک به خط فکری و فرهنگی حاکمیت، بدونِ نیاز به هیچ نهاد و ادارهای، همان سبک رفتاری مطلوب حاکمیت را دارد و آن گروهِ «دیگری» پنداشته شده هم که راه خودش را میرود و سمت شما نمیآید! پس چه کاری است! چرا باید این چرخه را ادامه داد؟ آیا ایراد فقط در همین نهادِ دانشگاه است و در دیگر زوایای جامعه، چنین مشکلاتی نداریم؟ صد البته که داریم. باید قبول کنیم؛ اساسا مسالهی اصلی، چیزی فراتر از حدود و ثغور پوشش و رفتار و سبک زندگی است.
پای موضوعی از جنس و ماهیتِ معرفت شناسیک و نگرش هستی شناسیک در میان است.
پای فلسفهی حکمرانی و چگونه دیدنِ آدمی در میان است.
پای تقابل فرهنگ رسمی و غیررسمی و همچنین جدال و ستیزِ پوزیتویسم و ایده آلیسم در میان است.
شاید مسالهی اصلی اینجاست که حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، هنوز هم تکلیف خود را با این موضوع روشن نکرده که آیا باید در منطقِ حکمرانی و ومواجهه با شهروند، حق، ناحق، قانون و انتخاب، قائل به اثبات گرایی، زبان ارقام، استدلال و اهمیت مشاهده و بازخورد باشد یا «تحمیل» و «پافشاری».
به عنوان مثال، در چند سال اخیر که خودروهای دهها هزار شهروند ایرانی پس از ارسال چند پیامک تلفنی، به پارکینگ منتقل شده و خانوادهها، مجبور به تحمل هزینه و تنش و اتلاف وقت شدهاند، اوضاع تغییر کرده است؟
آیا پس از صدهاهزار ساعت فعالیت واحدهای موسوم به گشت ارشاد، حجاب مطلوبِ حاکمیت از سوی زنان، بیش از پیش مورد قبول قرار گرفته است؟
آیا فعالیت دهها نهاد دینی و فرهنگی که همهی آنها بودجهها و اعتبارات دولتی دریافت کرده و مدعی ترویج افکار دینی و جاانداختن سبک زندگی مورد قبول حاکمیت هستند، توفیقاتی دارند که بشود با یک نگاه «متریک» و سنجهای، تغییرات را به نمایش نهاد؟
آیا صرف بودجهها و اعتبارات میلیاردی برای ساخت سریالهای تلویزیونی دینی، مانع از توجه مردم به سریالها و فیلمهای دیگر شده؟
آیا فعال شدن دهها هزار طلبه و روحانی در مدارس کشور، باعث شده که دانشآموزان ما، در همان مسیری قرار بگیرند که طلاب برای آن تبلیغ میکنند؟
آیا از میان میلیونها دانشجویی که در دانشگاهها و در کلیهی رشتهها، درس وصایای امام را پاس کردهاند، چند نفری پیدا میشوند که بتوانند دو پاراگراف دربارهی محتوای درس صحبت کنند؟
آیا بگیر و ببندهای چند سال اخیر، باعث نشده که تردد آزادانهی زنان چادری، مردان تیپ حزب اللهی و طلاب معمم، توام با نگرانی و ترس از برخورد باشد؟
باور کنیم سوالات بالا بیاهمیت نیستند!
حالا بیایید دامنهی این سوالات را از بحث مفاهیم صرفا ارزشی و عقیدتی بیرون ببریم و پرسشهایی طرح کنیم که زوایای دیگری از امر زیست آدمیان و وظایف حکمرانی را به چالش میکشد:
آیا نظام حکمرانی جمهوری اسلامی پس از این همه سال و با مشاهدهی آمار هر سالهی تلفات سنگین جادهای به خاطر کیفیت پایین و ناامن بودن خودروهای تولید داخل، تدبیر تازهای اتخاذ کرده است؟ حاضر شده با یک نگاه پوزیتویستی به این باور برسد که این شکل و سیاق از تولید خودرو، جانِ آدمیان را نابود میکند و باید تغییری در آن صورت بگیرد؟
آیا پس از دسته گلهای کثیری که در بانک ملی و بانک ایران زمین و بسیاری بانکهای دیگر به آب داده شد، حاکمیت جمهوری اسلامی، بر اساس یک دیدگاه پوزیتویستی به این جمعبندی رسیده که چرا هم خاوری چفیه داشت و هم امیرحسنخانی پیراهن یقه آخوندی میپوشید و شب و روز از حرمت خون شهیدان حرف میزد؟
آیا پس از محرز شدن جعل مدرک تحصیلی چندین مقام عالیرتبهی کشوری از جمله کردان و رحیمی، حاکمیت به فکر این افتاد که هم صحت و اصالت مدارک دیگران را بررسی کند، هم راه بر تداومِ آن تباهی و فساد ببندد؟
آیا پس از لطمات سنگینی که احمدینژاد به سیاست، اعتبار، اقتصاد و امنیت کشور وارد کرد، چند و چون برکشیدن کادرهای سیاسی، نظام انتخاباتی، فعالیت حزبی و قدرت گرفتن دولتمردان، به درستی مورد بازبینی قرار گرفت؟
آیا پس از انتشار اخبار بسیار در مورد فساد مالی گسترده توسط آقازادههای برخی از مهمترین مقامات قضایی، نظامی و امنیتی، مکانیسمی تعریف شده که راه بر فساد مالی دیگر آقازادگان ببندد؟
آیا با وجود رسیدن میانگین معدل دانشآموزان سال آخر متوسطه به اعدادی همچون ۹ و ۱۱، کل ساختار آموزش و پرورش و مواد درسی و شیوهی فعالیت معلمین و مدارس، مورد بازبینی قرار گرفت؟
آیا احداث باغ موزه دفاع مقدس با زیربنای ۵ هزار و ۲۰۰ متر در زنجان و تلاش برای تکمیل باغ موزه در ۲۰ استان دیگر، میتواند باعث شود که شهروندان، دیدگاه قدرشناسانهتری به مدافعین کشورشان داشته باشند؟ مثلا بررسی شده که هر سال در شهرهای ایران، چند هزار نفر از دیگر موزههای دفاع مقدس بازدید کردهاند و آیا این مقدار از بازدید و اثرگذاری با هزینههای چند صد میلیاردی برابری میکند؟ احتمالا اگر در همان مکان باغ موزه، یک ورزشگاه ویژه دختران بزرگ به نام یکی از شهدای همان شهر ساخته میشد، کارآمدتر و موثرتر نبود؟
این سوالات را میتوان ادامه داد و موارد بیشتری یافت. اما فضیلتی در درج نمونههای دیگر نیست و بحث کردن بر سر هر کدام از این موضوعات، میتواند مصداق اختراع هزاربارهی چرخ باشد!
مخرج مشترک تمام این دردها، چیزی نیست مگر «تکرار خطا»، «استمرار معضل» و بیتوجهی به اهمیت ارزیابی نتایج. پس قبول کنیم که نظام حکمرانی ما، مدتهاست نیاز به بازاندیشی در اندیشهها و روشها دارد و تا زمانی که جسورانه دست به چنین اقدامی نزند، همچنان در دام معضلات مشابه و مکرر خواهیم ماند. دست کم در امر پوشش زنان، شاهد این واقعیت عینی و ملموس هستیم که خشونت، بگیر و ببند و محدودسازی، باعث شده که همان نُرم های مناسب قبلی هم بیش از پیش کنار نهاده شوند.
۳۱۱۳۱۱