خلاصه کتاب هرمنوتیک (جنبش های فکری) لارنس اشمیت
خلاصه کتاب جنبش های فکری دوران جدید 1: هرمنوتیک اثر لارنس ک. اشمیت – سیر تحول هنر فهم و تفسیر
کتاب جنبش های فکری دوران جدید 1: هرمنوتیک اثر لارنس ک. اشمیت، دروازه ای گشوده به دنیای پیچیده و پویای هرمنوتیک است که خواننده را با مفاهیم اصلی، سیر تاریخی و تحولات این هنر و علم تفسیری از ریشه های باستانی تا دوران معاصر آشنا می سازد. این اثر ارزشمند، به عنوان یک راهنمای جامع، به مخاطب امکان می دهد تا بدون نیاز به مطالعه کامل کتاب، با دیدگاه های فلاسفه کلیدی هرمنوتیک و تاثیر آن ها بر فهم جهان پیرامون خود آشنا شود.
اهمیت کتاب جنبش های فکری دوران جدید 1: هرمنوتیک به قلم لارنس ک. اشمیت، در ارائه یک مدخل جامع و ضروری به دنیای هرمنوتیک نهفته است. این اثر نه تنها به معرفی این دانش می پردازد، بلکه خواننده را در مسیری پرفراز و نشیب از ریشه های باستانی تا اوج گیری آن در دوران مدرن همراهی می کند. مترجم گرانقدر، علیرضا حسن پور، نیز در انتقال دقیق و روان مفاهیم پیچیده فلسفی به زبان فارسی، نقشی بی بدیل ایفا کرده است و این اثر را برای خواننده فارسی زبان قابل دسترس و جذاب ساخته است.
هرمنوتیک، به عنوان هنر و علم تفسیر و فهم، نقشی محوری در فلسفه معاصر، علوم انسانی، ادبیات و حتی درک روزمره ما از وقایع جهان ایفا می کند. این حوزه فکری، که از دیرباز در تفسیر متون مقدس و حقوقی کاربرد داشته، در دوران جدید به ابزاری برای فهم عمیق تر وجود انسانی و جهان بدل شده است. از این رو، ورود به این مبحث و درک تحولات آن، برای هر علاقه مند به فلسفه و دانشجویان علوم انسانی، گامی حیاتی محسوب می شود.
هدف از ارائه این خلاصه، چیزی فراتر از یک معرفی صرف است؛ این متن تلاش می کند تا به عنوان یک راهنمای تحلیلی و جامع عمل کند. در این مسیر، مفاهیم کلیدی هرمنوتیک و سیر تطور آن از دیدگاه فلاسفه اصلی معرفی شده در کتاب، به گونه ای تشریح می شود که خواننده بتواند تصویری روشن و عمیق از این جنبش فکری به دست آورد. این اثر به مخاطب اجازه می دهد تا درک خود را از هرمنوتیک، نه به عنوان مجموعه ای از نظریات خشک، بلکه به عنوان یک تجربه پویا و زنده ی فهم و تفسیر، گسترش دهد.
بخش اول: هرمنوتیک چیست؟ درنگی بر مفهوم بنیادین
برای گشودن دروازه به دنیای هرمنوتیک، ابتدا باید به این پرسش بنیادین پاسخ داد: هرمنوتیک چیست؟ ریشه های لغوی هرمنوتیک به خدای یونانی هرمس، پیام آور خدایان، بازمی گردد که وظیفه تفسیر و تبیین پیام ها را بر عهده داشت. در طول تاریخ، این واژه از کاربردهای اولیه در تفسیر متون مقدس، حقوقی و ادبی فراتر رفته و به معنای وسیع تر هنر و علم تفسیر و فهم تکامل یافته است. هرمنوتیک امروز، بیش از آنکه صرفاً به ابزاری برای رمزگشایی متون محدود شود، به روشی برای درک عمیق تر هستی و جهان پیرامون تبدیل شده است.
لارنس ک. اشمیت در مقدمه کتاب خود، با طرح پرسش هایی عمیق، خواننده را به بطن این بحث می کشاند: آیا هرمنوتیک یک توانایی ذاتی است یا یک علم روش مند؟ چگونه فرآیند پیچیده تفسیر اتفاق می افتد و چه پرسش هایی را مطرح می کند؟ پاسخ به این سوالات، نقطه آغازی برای درک رویکردهای مختلفی است که در طول تاریخ هرمنوتیک شکل گرفته اند. اشمیت نشان می دهد که هرمنوتیک، فراتر از یک رشته آکادمیک، به شیوه ای از بودن و زیستن تبدیل شده است، چرا که انسان همواره در حال تفسیر و فهم جهان و تجربیات خویش است.
خاستگاه های تاریخی هرمنوتیک، در ابتدا به نیاز انسان برای فهم متون مهم، به ویژه متون دینی و حقوقی بازمی گردد. در قرون وسطی، مفسران تلاش می کردند تا معنای واقعی متون مقدس را کشف کنند و در دوران اصلاحات دینی، با کاهش مرجعیت کلیسا در تفسیر کتاب مقدس، نیاز به یک روش شناسی معتبر برای تفسیر بیشتر شد. این تحولات، بستر را برای ظهور هرمنوتیک مدرن فراهم آورد. هرمنوتیک پیشامدرن، بیشتر بر قواعد عینی تفسیر تمرکز داشت، اما با ورود به دوران مدرن، هرمنوتیک ابعاد جدیدی به خود گرفت و به سوی فهم ذهنیت و قصدهای مولف سوق پیدا کرد.
در ادامه، با ظهور هرمنوتیک فلسفی، این حوزه از یک روش به یک هستی شناسی بنیادین تبدیل شد که فهم را نه یک عمل، بلکه نحوه وجود انسان (دازاین) می دانست. اشمیت در کتاب خود، این سیر تاریخی را با دقت و ظرافت پیگیری می کند و نشان می دهد که چگونه هر دوره، لایه ای جدید به فهم ما از هرمنوتیک اضافه کرده است. این رویکرد تحلیلی، خواننده را قادر می سازد تا هرمنوتیک را نه به عنوان یک مفهوم ایستا، بلکه به عنوان یک جریان فکری زنده و پویا که همواره در حال تکامل است، درک کند.
هرمنوتیک، در اعماق خود، نه تنها هنر و علم تفسیر، بلکه جستجویی بی پایان برای گشودگی و انکشاف حقیقت است؛ فرآیندی که انسان را همواره در مسیر فهم هستی و وجود خویش قرار می دهد.
بخش دوم: هرمنوتیک عام شلایرماخر؛ گامی بلند در بنیان گذاری فهم مدرن
هرمنوتیک مدرن، به معنای واقعی کلمه، با نام فریدریش شلایرماخر گره خورده است. او که یک متکلم و فیلسوف آلمانی بود، تلاش کرد تا هرمنوتیک را از یک رشته مجزا که صرفاً به تفسیر متون خاص (مانند متون دینی یا حقوقی) می پرداخت، به یک هرمنوتیک عام تبدیل کند. هدف اصلی او در این رویکرد، فراتر از درک صرف کلمات، رسیدن به فهم قصد و نیت نویسنده بود. شلایرماخر معتقد بود که سوءتفاهم امری اجتناب ناپذیر است و وظیفه هرمنوتیک، به مثابه هنر و علم، جلوگیری از سوءتفاهم و بازیابی معنای اصیل در ذهن مولف است.
از دیدگاه شلایرماخر، فهم یک فرآیند ایستا و منفعل نیست، بلکه فعالیتی پویاست که مفسر را درگیر می کند. او به این نکته تاکید داشت که هر متن یا گفتار، محصول ذهن یک فرد است و برای فهم کامل آن، باید به ذهنیت و شخصیت آن فرد نیز نفوذ کرد. این نفوذ، نه از طریق همدلی ساده، بلکه با بازآفرینی خلاقانه فرآیند تفکر نویسنده در ذهن مفسر ممکن می شود. او معتقد بود که تنها زمانی می توانیم متن را به درستی بفهمیم که بتوانیم همانطور که نویسنده فکر می کرده، فکر کنیم.
یکی از مفاهیم کلیدی که شلایرماخر به آن پرداخت، دور هرمنوتیکی بود. از دیدگاه او، در فرآیند فهم، رابطه پویا و متقابلی بین جزء و کل وجود دارد. برای فهم یک جمله (جزء)، باید کل متن را در نظر گرفت و برای فهم کل متن، باید به جزئیات و جملات آن توجه کرد. این چرخه مداوم بین جزء و کل، به تدریج فهم مفسر را تعمیق می بخشد و او را به معنای نهایی متن نزدیک می کند. این ایده، سنگ بنای بسیاری از نظریات بعدی در هرمنوتیک شد.
شلایرماخر ابعاد تفسیر را به دو دسته اصلی تقسیم کرد: تفسیر دستور زبانی (گرامری) و تفسیر روانشناختی. در تفسیر گرامری، مفسر به ساختار زبان، قواعد نحوی، و معنای لغوی کلمات توجه می کند تا معنای عمومی و قواعدی متن را دریابد. اما این کافی نیست. برای فهم عمیق تر، باید به تفسیر روانشناختی نیز پرداخت که در آن مفسر تلاش می کند تا به ذهنیت، احساسات، و زمینه فکری نویسنده نفوذ کند و نیت اصلی او را درک کند. برای شلایرماخر، زبان نه تنها ابزار انتقال معنا، بلکه بستر اصلی شکل گیری و بیان ذهنیت است. او بر این باور بود که زبان، نمود بیرونی اندیشه های درونی است و از طریق زبان می توان به این اندیشه ها دست یافت. این نگاه به زبان، نقطه عطفی در تاریخ هرمنوتیک بود و راه را برای نظریه های زبانی بعدی هموار کرد.
بخش سوم: هرمنوتیک فهم دیلتای؛ پلی میان تجربه زیسته و علوم انسانی
پس از شلایرماخر، ویلهلم دیلتای، فیلسوف و مورخ آلمانی، گام های مهمی در پیشبرد هرمنوتیک برداشت و آن را از قلمرو تفسیر متون به سوی مبنایی برای علوم انسانی (Geisteswissenschaften) گسترش داد. مهمترین سهم دیلتای، تمایز روش شناختی عمیق او میان علوم انسانی و علوم طبیعی (Naturwissenschaften) بود. او معتقد بود که در حالی که هدف علوم طبیعی، تبیین (Erklären) پدیده ها از طریق قوانین علّی و معلولی است، هدف علوم انسانی فهم (Verstehen) تجربیات و معانی انسانی است. فهم، برای دیلتای، به معنای درک جهان درونی، انگیزه ها و تجربیات زیسته (Erlebnis) دیگران است.
دیلتای بر اهمیت تاریخ و تجربه زیسته تاکید فراوانی داشت. او بر این باور بود که زندگی انسان، به دلیل ماهیت تاریخی و تجربی آن، نیازمند روشی متفاوت برای فهم است. او معتقد بود که تجربیات زیسته، ساختارهای معنایی خاص خود را دارند که باید از طریق فرایند هرمنوتیکی کشف و درک شوند. فهم در این چارچوب، به معنای بازسازی ذهنی یک تجربه یا یک دوره تاریخی از دیدگاه کسانی است که آن را زیسته اند. این نگاه به تاریخ و تجربه، هرمنوتیک را به ابزاری برای درک گذشته و همچنین فهم فرهنگ ها و جوامع مختلف تبدیل کرد.
دیلتای با تاکید بر مفهوم Erlebnis یا تجربه زیسته، تلاش کرد تا نشان دهد که فهم در علوم انسانی نه تنها به بازسازی ذهنی آنچه که دیگران تجربه کرده اند می پردازد، بلکه خود فرآیند فهم نیز نوعی تجربه زیسته است. او معتقد بود که هر فرد، در بستر تاریخ و فرهنگ خود، تجربه هایی منحصر به فرد دارد که بر فهم او از جهان و دیگران تأثیر می گذارد. این رویکرد دیلتای، پلی مستحکم به سوی هرمنوتیک فلسفی زد؛ جایی که هرمنوتیک نه تنها یک روش، بلکه به یک هستی شناسی تبدیل شد. دیدگاه او به فهم، تاثیر عمیقی بر فیلسوفانی چون هایدگر و گادامر گذاشت و راه را برای توسعه رویکردهای هستی شناختی در هرمنوتیک هموار کرد.
در نگاه دیلتای، بیان های زندگی (Lebensäußerungen) مانند متون، آثار هنری، و نهادهای اجتماعی، همگی حامل معنا هستند و باید از طریق هرمنوتیک فهمیده شوند. او معتقد بود که این بیان ها، نه تنها محصول ذهنیت فردی، بلکه بخشی از یک کلیت تاریخی و فرهنگی هستند. این کلیت، یک جهان درونی را تشکیل می دهد که قابل فهم است و این فهم، از طریق بازسازی و بازآفرینی تجربه درونی دیگران ممکن می شود. در یک جمله، دیلتای هرمنوتیک را از ابزاری برای تفسیر متون به روشی برای فهم کل عرصه زندگی انسانی و فرهنگ ارتقا داد و آن را به بنیادی برای تمامی علوم انسانی بدل ساخت.
بخش چهارم: هستی شناسی هرمنوتیکی هایدگر؛ فهم نه یک عمل که یک نحوه وجود
با ورود به اندیشه های مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، هرمنوتیک یک چرخش هستی شناختی بنیادین را تجربه کرد. هایدگر هرمنوتیک را از صرفاً یک روش تفسیر به یک هستی شناسی بنیادی ارتقا داد؛ به این معنا که هرمنوتیک دیگر فقط ابزاری برای فهم متون نبود، بلکه به نحوه وجود خود انسان (دازاین) تبدیل شد. او در اثر مشهور خود، هستی و زمان، مفهوم دازاین (Dasein) را مطرح می کند که به معنای بودن-آنجا یا وجودی است که در جهان به سر می برد و همواره در حال فهم است.
از دیدگاه هایدگر، فهم نه یک فعالیت شناختی است که انسان انجام می دهد، بلکه فهم (هرمنوتیکی) به عنوان یک امر وجودی، خصیصه ای بنیادین از دازاین است. به عبارت دیگر، دازاین، هستی ای است که وجودش همواره به فهم خود و جهان وابسته است. انسان همواره در حال پرتاب شدن به جهان است و در این پرتاب شدگی، در حال فهم خود، دیگران و اشیای پیرامونش است. این فهم، پیش از هرگونه تحلیل یا تفسیر عینی، در بطن وجود ما ریشه دارد.
مفهوم حقیقت از منظر هرمنوتیکی در اندیشه هایدگر، با مفهوم گشودگی یا آلتیا (Alethia) گره خورده است. حقیقت برای او، کشف و آشکار شدن هستی است، نه صرفاً مطابقت ذهن با عین. حقیقت زمانی رخ می دهد که هستی خود را به دازاین آشکار کند و دازاین آن را درک کند. این گشودگی، همواره در بستر جهان و در فرآیند فهم هرمنوتیکی اتفاق می افتد. دازاین با گشودگی خود، امکان ظهور حقیقت را فراهم می آورد. این نگاه به حقیقت، با دیدگاه های سنتی که حقیقت را مطابقت می دانستند، تفاوت اساسی داشت.
در آثار هایدگر متأخر، نقش زبان فزاینده و محوری می شود. اگرچه در هستی و زمان نیز زبان اهمیت داشت، اما در دوره متأخر، هایدگر زبان را به خانه هستی (Haus des Seins) تشبیه می کند. او معتقد است که هستی از طریق زبان به سخن درمی آید و حقیقت در زبان متجلی می شود. زبان دیگر صرفاً ابزاری برای بیان نیست، بلکه بستر اصلی ظهور هستی و حقیقت است. هرمنوتیک نیز در این فاز، بیش از آنکه به تفسیر متون بپردازد، به گوش دادن به زبان هستی و درک شیوه سخن گفتن آن تبدیل می شود. این چرخش هایدگر، تاثیر شگرفی بر فیلسوفان پس از او، به ویژه هانس گئورگ گادامر، گذاشت و افق های جدیدی را در فلسفه قاره ای گشود.
بخش پنجم: نظریه ی گادامر درباره ی تجربه ی هرمنوتیکی: سنت، پیش داوری و گفت وگو
هانس گئورگ گادامر، فیلسوف آلمانی و شاگرد هایدگر، نظریه ی تجربه ی هرمنوتیکی خود را بر پایه هستی شناسی هایدگر بنا نهاد و آن را توسعه داد. او در اثر ماندگارش حقیقت و روش، بر اهمیت پیش داوری ها، سنت و گفت وگو در فرآیند فهم تاکید کرد. مفهوم محوری در فلسفه گادامر، فهم به مثابه ادغام افق ها (Fusion of Horizons) است. او معتقد بود که فهم یک متن یا پدیده، به معنای ادغام افق مفسر (که شامل پیش داوری ها، تجربیات و موقعیت تاریخی اوست) با افق متن یا پدیده است. این ادغام، نه ادغام کامل، بلکه نوعی هم پوشانی و گفتگوی پویاست که منجر به فهم جدیدی می شود.
یکی از بحث برانگیزترین ایده های گادامر، نقش پیش داوری ها و مرجعیت سنت بود. برخلاف سنت روشنگری که پیش داوری را صرفاً یک مانع در مسیر حقیقت می دانست، گادامر ماهیت مثبت و ضروری پیش داوری های آگاهانه را مطرح کرد. او معتقد بود که انسان نمی تواند بدون پیش داوری ها بفهمد؛ این پیش داوری ها هستند که امکان فهم را فراهم می آورند. سنت نیز برای گادامر، نه یک بار بر دوش، بلکه یک بستر زنده است که فهم ما را شکل می دهد. او معتقد بود که فهم همواره در بستر تداوم سنت و تحت تاثیر تاریخ اثرگذار (Wirkungsgeschichte) شکل می گیرد. این بدان معناست که هر متنی، در طول تاریخ، با تفاسیر مختلفی روبرو شده و این تاریخ اثرگذار، بر فهم کنونی ما از آن متن تاثیر می گذارد.
گادامر مفهوم دور هرمنوتیکی را نیز توسعه داد. از دیدگاه او، فهم همواره در این دور اتفاق می افتد: ما با پیش داوری ها به متن نزدیک می شویم، متن این پیش داوری ها را به چالش می کشد یا تایید می کند، و سپس پیش داوری های ما اصلاح می شوند تا به فهم عمیق تری برسیم. این فرآیند دایره ای، پویا و بی پایان است. همچنین، گادامر بر اهمیت اطلاق (Application) در تجربه ی هرمنوتیکی تاکید می کند. او معتقد بود که فهم یک متن صرفاً درک معنای آن نیست، بلکه به معنای کاربرد آن معنا در موقعیت کنونی مفسر است. به عبارت دیگر، فهم یک متن کلاسیک، زمانی کامل می شود که مفسر بتواند آن را در بستر زندگی و سوالات امروزین خود معنا ببخشد.
فهم برای گادامر، یک دیالکتیک پرسش و پاسخ است. او معتقد بود که متن، خود یک پرسش را مطرح می کند و مفسر نیز با پرسش های خود به متن نزدیک می شود. فهم زمانی اتفاق می افتد که این پرسش ها و پاسخ ها در یک گفتگوی فعال با یکدیگر درگیر شوند. این گفتگوی بین مفسر و متن/پدیده، منجر به تولید معنای جدیدی می شود که فراتر از نیت اولیه مولف یا درک ابتدایی مفسر است. در نهایت، جهان روایی هرمنوتیک و زبان از دیدگاه گادامر، بدان معناست که هرمنوتیک نه تنها برای متون، بلکه برای تمامی تجربیات انسانی که از طریق زبان شکل می گیرند، کاربرد دارد. زبان، بستر اصلی تجربه انسانی و جهانی است که ما در آن زندگی می کنیم و فهم، اساساً یک واقعه زبانی است.
بخش ششم: مشاجرات هرمنوتیکی: چالش ها و آینده
هرمنوتیک، با تمامی پیشرفت ها و پیچیدگی هایش، همواره صحنه چالش ها و مشاجرات فکری بوده است. این فصل از کتاب اشمیت به بررسی برخی از مهمترین این مجادلات می پردازد که هر کدام افق های جدیدی را در هرمنوتیک گشوده اند. این چالش ها، هرمنوتیک را از رکود نجات داده و به پویایی آن افزوده اند.
یورگن هابرماس و نقد ایدئولوژی
یکی از مهمترین چالش ها با هرمنوتیک گادامر، از سوی یورگن هابرماس، فیلسوف مکتب فرانکفورت مطرح شد. هابرماس معتقد بود که گادامر در تاکید بر سنت و پیش داوری ها، خطر نفوذ ایدئولوژی ها و ساختارهای قدرت را نادیده گرفته است. او استدلال می کرد که فهم نمی تواند صرفاً یک ادغام افق ها باشد، بلکه باید شامل یک نقد ایدئولوژی نیز باشد. هابرماس معتقد بود که ارتباطات انسانی، از جمله فرآیند فهم، اغلب تحت تاثیر ساختارهای قدرت و تحریف های سیستماتیک قرار می گیرند. او برای رهایی فهم از سیطره ایدئولوژی ها و قدرت، بر اهمیت تفسیر انتقادی و تلاش برای کشف انگیزه های پنهان و نیت های تحریف شده تاکید کرد. از نظر هابرماس، هرمنوتیک باید علاوه بر فهم، به رهایی نیز بپردازد و انسان را از اسارت تحریف های ایدئولوژیک آزاد کند.
پل ریکور و هرمنوتیک نمادها
پل ریکور، فیلسوف فرانسوی، رویکردی خاص به هرمنوتیک ارائه داد که تلاشی برای ترکیب پدیدارشناسی، هرمنوتیک زبانی و تحلیل روایت ها بود. او به جای رد کامل دیدگاه های پیشینیان، تلاش کرد تا آن ها را در یک سنتز جامع قرار دهد. ریکور به هرمنوتیک نمادها و اهمیت تفسیر چندلایه متون و پدیده ها علاقه داشت. او معتقد بود که نمادها و استعاره ها حامل معانی پنهان و متعددی هستند که نیازمند گشودن لایه های معنایی توسط مفسر است. ریکور به دنبال پلی میان تبیین (explaining) و فهم (understanding) بود و معتقد بود که برای فهم عمیق، گاهی باید متن را ساختارشکنی کرد و سپس آن را دوباره به صورت یک کلیت معنایی بازسازی کرد. او مفهوم سوءظن (hermeneutics of suspicion) را مطرح کرد که به معنای رویکردی انتقادی به متن برای کشف معانی پنهان و گاهی متناقض است.
ژاک دریدا و واسازی (Deconstruction)
شاید رادیکال ترین چالش با هرمنوتیک سنتی، از سوی ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی و بنیان گذار واسازی (Deconstruction)، مطرح شد. دریدا رویکردی به متن داشت که مفهوم معنای ثابت و مرکز را به چالش می کشید. او معتقد بود که هر متنی، حاوی تناقضات درونی و ردی از عدم حضور است که نمی توان آن ها را به یک معنای واحد و نهایی تقلیل داد. واسازی به دنبال کشف این تناقضات و نشان دادن ناپایداری معناست. دریدا بر این باور بود که هرمنوتیک، با تلاش برای رسیدن به یک فهم نهایی یا نیت مولف، در واقع به یک نوع متافیزیک حضور دامن می زند. رویکرد او، بنیان های هرمنوتیک سنتی را به شدت زیر سوال برد و تاثیری عمیق بر مطالعات ادبی، فلسفه و نظریه انتقادی گذاشت.
چشم انداز آینده هرمنوتیک
با وجود تمامی این چالش ها و مشاجرات، هرمنوتیک همچنان یکی از پویاترین و تاثیرگذارترین حوزه های فلسفی باقی مانده است. این مباحث، هرمنوتیک را به سمت افق های جدیدی سوق داده اند و نشان می دهند که فهم، فرآیندی پیچیده تر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می رسید. آینده هرمنوتیک، احتمالاً در ادامه این گفتگوهای انتقادی و تلاش برای یافتن روش های جدید در مواجهه با پیچیدگی های جهان و متون خواهد بود. این حوزه فکری، با قابلیت خود در تطبیق پذیری و پاسخگویی به چالش های جدید، همچنان ابزاری قدرتمند برای درک جهان در حال تغییر باقی خواهد ماند.
نتیجه گیری
کتاب جنبش های فکری دوران جدید 1: هرمنوتیک اثر لارنس ک. اشمیت، به عنوان یک راهنمای جامع و روشنگر، خواننده را در یک سفر فکری عمیق همراهی می کند؛ سفری که در آن سیر تحول هرمنوتیک از یک روش تفسیر به یک هستی شناسی بنیادین، به شیوه ای جذاب و تحلیلی تصویر شده است. در این مسیر، از بنیان گذاری هرمنوتیک مدرن توسط شلایرماخر با تاکید بر فهم نیت مولف، تا توسعه آن به عنوان مبنای علوم انسانی توسط دیلتای با تمرکز بر تجربه زیسته، و سپس چرخش هستی شناختی هایدگر که فهم را نحوه وجود دازاین دانست، و در نهایت نظریه گادامر درباره ادغام افق ها و نقش سنت و گفت وگو، همگی به خوبی مورد بررسی قرار گرفته اند.
پیام اصلی و اهمیت این کتاب، در تاکید مجدد بر نقش محوری هرمنوتیک در درک انسان از خود، جهان و متون پیرامونش نهفته است. اشمیت نشان می دهد که هرمنوتیک نه تنها یک ابزار دانشگاهی، بلکه یک واقعیت زندگی است که همواره در بطن تجربیات روزمره ما جاری است. این کتاب به خواننده کمک می کند تا پیچیدگی های فهم و تفسیر را نه به عنوان موانع، بلکه به عنوان فرصت هایی برای کشف معانی جدید و عمیق تر درک کند.
برای چه کسانی مطالعه این کتاب ضروری و روشنگر است؟ خلاصه کتاب جنبش های فکری دوران جدید 1: هرمنوتیک ( نویسنده لارنس ک. اشمیت ) بی شک برای دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، ادبیات و علوم انسانی، که به دنبال درکی عمیق و ساختاریافته از هرمنوتیک هستند، یک منبع ارزشمند محسوب می شود. همچنین، علاقه مندان به فلسفه و تاریخ اندیشه که مایلند به شیوه ای قابل فهم و تحلیلی وارد این مبحث پیچیده شوند، از مطالعه آن بهره فراوان خواهند برد. علاوه بر این، این کتاب برای کسانی که قصد مرور سریع مطالب کلیدی هرمنوتیک را دارند و یا پیش از خرید کتاب اصلی، به دنبال آشنایی با محتوای عمیق آن هستند، گزینه ای ایده آل است. مطالعه این اثر، می تواند افق های جدیدی از فهم و تفسیر را به روی خواننده بگشاید و او را در مسیر درک عمیق تر جهان همراهی کند.